مدیریت زمان و FOMO

تو این پست میخوایم درباره مدیریت زمان از دید فلسفی تر و و به دور از دیدگاه های رایج نگاه کنیم و ببینیم که به جز a b c نوشتن جلوی لیست کارهامون، چه کاری میتونیم انجام بدیم؟ ایده های اصلی این پست از پادکست Making sense که بری Sam Harris(فیلسوف آمریکایی) هستش و حرف های Oliver Burkaman گرفته شده و سعی کردم به صورت خلاصه و فارسی سازی شده براتون بیان کنم. دلیل اصلی انتخاب این موضوع این بود که احساس عقب موندن مخصوصا توی سن 20 تا 30 سال به شدت احساس میشه و حتی گاهی میتونه آزار دهنده باشه.

مدیریت زمان درباره مدیریت زندگیه، اینکه از هر روز زندگی که به طور میانگین 4000 هفته میشه، بیشترین استفاده رو ببریم. این محدودیت خودش رو به شکل پر مشغله بودن نشون میده، اینکه همیشه لیست کارهامون بیشتر از اونیه که بتونیم به همش برسیم. جالب اینه که نمیخوایم زمانمون رو صرف کارهایی کنیم که میخوایم انجام بدیم و دنبال حواس پرتی هستیم! همچنین احساس اینکه زندگی واقعیمون این نیست و فعلا باید لیست کارهامون رو انجام بدیم تا بعدا به زندگی برسیم.

میشه گفت همه این مشکلات ناشی از یک اشتباه درونیه که باید اصلاح کنیم البته منظور من این نیست که صرفا با تغییر ذهنیت همه چی درست خواهد شد، قطعا محدودیت های فرهنگی و اقتصادی میتونه مشکل رو بدتر کنه و همش تقصیر شما نیست که مشغله زیادی دارید و کلافه میشید!

مشکل چیه؟ عدم پذیرش حقیقت محدود بودن زندگی. نتیجه این محدود بودن اینه که به انتخاب هامون ارزش میده. تو مدیریت زمان، نحوه استفاده از زمانمون، چون مقدار بی نهایتی ازش نداریم اهمیت زیادی پیدا میکنه. هر تصمیم که زمانمون روی چیزی بزاریم به این معنیه که روی میلیون ها چیز دیگه نزاریم. مخصوصا تو دنیای امروز که با مقدار زیادی از ورودی ها سر و کار داریم، مقالات، علاقه ها، ورزش ها، شهر ها و آدم های مختلف، همیشه برای یک انسان محدود و فانی همیشه چیزای بیشتری برای انجام دادن هستش. این عدم تقارن بین کارهایی که میخوایم انجام بدیم و کارهایی که واقعا انجام میدیم واقعا دردناکه. دردناک تر اینه که حتی درباره خروجی اون ها هم مطمئن نیستم و فقط بهترین تلاشمونه. طبیعتا همه این حقیقت ها سخته ، در نتیجه رفتار پیش فرضمون رفتن دنبال راه هایی برای اجتناب و فرار کردنه و منتظر بودن برای زندگی ایده آل که قراره بعد دانشگاه/کار/ازدواج و … شروع بشه یا روزی که همه تکنیک های مدیریت زمان رو یاد گرفتیم.

بروس تیفت، روانشناس آمریکایی میگه:

ما مجبور نیستیم آگاهانه در احساس کلاستروفوبیک، زندانی، ناتوانی و محدود شدن توسط واقعیت مشارکت کنیم.

در واقع ما دنبال راه های هستیم که عمیقا تمرکزشون روی نتیجه گرفتن از سهم کوچیک ما از زمان نیست، بلکه رو اینه که احساس کنیم که این محدودیت رو نداریم! مثل دنبال کردن بیش از حد productivity hacks و تکنیک های مدیریت زمان. تکنیک هایی که به نظر بیشتر از این که کمکمون کنه مارو مشغول تر میکنه و زمان بیشتری رو صرف یادگیری اون ها میکنیم!

برای اینکه روی سوال چجوری زمانم رو مدیریت کنم عمیق تر بشیم بهتره درباره پرمشغله بودن یا همون سرشلوغی صحبت کنیم، وقتی در مورد پر مشغله بودن صحبت می کنیم واقعاً منظورمون چیه؟ به نظر میاد نوعی مشغله مدنظرمونه که به ما احساس عدم کنترل و کینه نسبت به واقعیت میده. احساس اینکه بیشتر از توانمون کار برای انجام دادن توی زمان محدودمون داریم. در نتیجه بیشتر از قبل روی تکنیک ها تمرکز میکنیم تا این فاصله بین محدودیت من و کارهایی که باید انجام بدیم رو بپوشونه.

تناقض وقتی به وجود میاد که دنبال بهینه و عملکرد بالا بودن خودش مارو مشغول تر میکنه، کتاب های زرد بیشتری میخونیم تا دنبال یه راه نجات باشیم، دنبال خرافات میریم تا مشکلاتمون حل بشن و باز همه این ها مارو از کارهایی که واقعا برامون اهمیت داره جا میزاره و بهشون نمیرسیم. به طور مثال اگر تو ایمیل جواب دادن بهتر و بهینه تر بشیم، ایمیل بیشتری جواب میدیم و اونا بیشتر جواب میدن و … در نتیجه افراد بیشتری بهمون ایمیل میزنن به جای تماس و پیام و … . یه بعد دیگه از مسئله، نوعی کمالگرایی افراطی روی کیفیت کارهاست تا احساس کنیم که کنترل داریم، که در نتیجه ممکنه روی چیز هایی تمرکز کنیم که اهمیت ندارن! پس بهینه بودن هم برای این احساس کلافگی کافی نیست چون همیشه کار برای انجام دادن هستش!

میشه گفت مهم ترین مهارت اینه که بتونیم بعضی کارهارو انجام ندیم، دونستن اینکه همیشه توی لیست کارهامون یه چیزی هستش ولی از بین اون ها فقط مهم ترین هارو انتخاب میکنیم. توی همین مثال ایمیل جواب دادن، میتونیم بزاریم برای آخر روز که انرژی کمتری داریم و لزوما نمیخواد همه ایمیل هارو جواب بدیم تا اگر مثل من اول روز انرژی بیشتری دارید روی کار ها و پروژه های مهم تر تمرکز کنین. توی این نوع مدیریت زمان، نوعی پذیرش وجود داره، پذیرش محدود بودن زمان و اینکه هیچوقت نمیشه همه چیو انجام داد.

پس تا اینجا متوجه محدودیت زمان شدیم و به نوعی فهمیدیم که مشکل اصلی «ترس از دست دادن» یا عقب موندن یا همون FOMO هستش. احساس اینکه بقیه زندگی بهتر و کامل تری از ما دارن و باید کار دیگه ای انجام بدیم تا رو ترند یا به روز باشیم.

این وسط اینترنت هم وعده استفاده بهینه از زمان رو بهمون میده در حالی که صدها راه دیگه جلومون میزاره و بیشتر احساس از دست دادن و عقب موندن داریم. بماند که بهترین منبع حواس پرتی هم برای ما هستش. (البته اینا دلیلی برای فیلتر کردن و طبقاتی کردنش نمیشه 🙂 )

درمانگر اجتماعی Hartmurt Rosa نکته جالبی رو بیان میکنه، اینکه احتمالا این احساس به دلایل مختلف مثل اینترنت تو قدیمی ترها نبوده! راه حل چیه؟ اصطلاحی که الیور برکمن به کار میبره «لذت از دست دادن» (joy of missing out) هستش که میتونه یک دید جایگزین باشه. لذت اینکه من از بین همه کارهای ممکن فقط مهم ترین هارو انخاب میکنم. یکی دیگه از ایده های جالب که آقای الیور گفتن، نوع نگاه متفات به تصمیم گیری بود. اینکه هر فردی، حتی موفق ترین اون ها به ناچار از این نوع انتخاب ها داشتن و یک سری چیزهارو فدا کردن.

پس اگه بیش از حد احساس fomo دارید، بدونید که این ویژگی انسانه و تقریبا خیلی چیزارو از دست میدیم و عقب میمونیم. در نتیجه «ترسیدن» از عقب موندن معنای واقعی نداره. مثل اینکه نگران باشیم 2+2 رو به 5 برسونیم وقتی قطعا نمیتونیم اینکارو بکنیم!
حتی یک پله بالاتر میتونیم بریم و بگیم نه تنها عقب موندن و از دست دادن اجتناب ناپذیره، شاید چیزیه که به زندگی و کار های که میکنیم معنا میده! به نوعی اگر این محدودیت ها نبود و به فرض زمان نامحدودی برای کار ها داشتیم، جوابمون به سوال «آیا کار x رو انجام بدم؟» این بود که چه اهمیتی داره؟ وقتی روز بعد هستش و روز بعدش و روز بعدتر و … . چرا اصلا باید اهمیت بدم که امروز کارمو انجام بدم؟

در نتیجه این محدودیت زندگی، لزوما ناراحت کننده نیست و شاید چیزیه که زندگی رو قشنگ تر میکنه

امیدوارم تونسته باشم ایده های اصلی این پادکست رو به سادگی بیان کرده باشم. اگر علاقه مند بودید میتونید از اینجا ورژن اصلی پادکست رو گوش بدید.


پست انگلیسی من درباره برنامه نویس عملگرا رو هم مطالعه کنید.